سایت تفریحی سرگرمی نور

سایت تفریحی سرگرمی نور - صفحه 3 از 3 -

 

حکایت های جالب و پند آموز

کلیله و دمنه کتابی است از اصل هندی که در دوران ساسانی به فارسی میانه ترجمه شد. کلیله و دمنه کتابی پندآمیز است که در آن حکایت‌های گوناگون (بیشتر از زبان حیوانات) نقل شده‌است.

 

کتاب کلیله و دمنه از جمله آن مجموعه‌های دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گرد آوردند و «به هرگونه زبان» نوشتند و از برای فرزندان خویش به میراث گذاشتند و در اعصار و قرون متمادی گرامی می‌داشتند، می‌خواندند و از آن حکمت عملی و آداب زندگی و زبان می‌آموختند.

 

در ادامه حکایت جالب و آموزنده ای از کتاب کلیله و دمنه را آماده کرده ایم :

 

حکایت دو شریک :

دو شریک بودند یکی دانا و دیگر نادان، و به بازرگانی می‌رفتند. در راه بدره ای زر یافتند، گفتند: سود ناکرده در جهان بسیار است، بدین قناعت باید کرد و بازگشت. چون نزدیک شهر رسیدند خواستند که قسمت کنند، آنکه دعوی زیرکی کردی گفت: چه قسمت کنیم؟ آن قدر که برای خرج بدان حاجت باشد برگیریم، و باقی را باحتیاط بجایی بنهیم، و هر یک چندی می‌آییم و بمقدار حاجت می‌بریم. برین قرار دادند و نقدی سره برداشتند و باقی در زیر درختی باتقان بنهادند و در شهر رفتند.

 

دیگر روز آنکه بخرد موسوم و بکیاست منسوب بود بیرون رفت و زر ببرد: و روزها بران گذشت و مغفل گذشت و مغفل را بسیم حاجت افتاد. بنزدیک شریک آمد و گفت: بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاجم. هر دو بهم آمدند و زر نیافتند، عجب بردند. زیرک در فریاد و نفیر آمد و دست در گریبان غافل درمانده زد که: زر تو برده ای و کسی دیگر: خبر نداشت.

 

بیچاره سوگند می‌خورد که: نبرده ام. البته فایده نداشت. تا او را بدر سرای حکم آورد و زر دعوی کرد و قصه باز گفت.

 

 حکایت اموزنده, حکایت کلیله و دمنه

 حکایت کلیله و دمنه

 

قاضی پرسید که: گواهی یا حجتی داری؟ گفت: درخت که در زیر آن مدفون بوده است گواهی دهد که این خائن بی انصاف برده است و مرا محروم گردانیده. قاضی را از این سخن گفت آمد و پس از مجادله بسیار میعاد معین گشت که دیگر روز قاضی بیرون رود و زیر درخت دعوی بشنود و بگواهی درخت حکم کند.

 

آن مغرور بخانه رفت و پدر را گفت که: کار زر به یک شفقت و ایستادگی تو باز بسته است. و من به اعتماد تو تعلق بگواهی درخت کرده ام. اگر موافقت نمایی زر ببریم و همچندان دیگر بستانیم. گفت:  چیست آنچه بمن راست می‌شود؟ گفت: میان درخت گشاده است چنانکه اگر یک دو کس دران پنهان شود نتوان دید. امشب بباید رفت و در میان آن ببود و، فردا چون قاضی بیاید گواهی چنانکه باید بداد. پیر گفت: ای پسر، بسا حیلتا که بر محتال وبال گردد. و مباد که مکر تو چون مکر غوک باشد. گفت: چگونه؟

گفت: غوکی در جوار ماری وطن داشت، هرگاه که بچه کردی مار بخوردی، و او بر پنج پایکی دوستی داشت. بنزدیک او رفت و گفت: ای بذاذر، کار مرا تدبیر کن که مرا خصم قوی و دشمن مستولی پیدا آمده ست، نه با او مقاومت می‌توانم کردن و نه از اینجا تحویل، که موضع خوش و بقعت نزه است، صحن آن مرصع بزمرد و میناو مکدل ببسد و کهربا

آب روی آب زمزم و کوثر

خاک وی خاک عنبر و کافور

تبلیغات آنلاین،رشد درآمد,هزینه تبلیغات

شکل وی ناپسوده دست صبا

شبه وی ناسپرده پای دبور

 

پیشنهاد ویژه
  • مد و پوشاک,زیور آلات ، طلا وجواهر (سنگ های قیمتی،گردنبند، گوشواره ، دستبند و..)انگشتر های نقره با خواص ماورایی
  • بلیط هواپیماسفرمارکت موتور جستجوی ارزانترین سفر
  • سیسمونی,سرویس خواب نوزاد,شوینده نوزادحراج سیسمونی و اکسسوری نوزاد

پنج پایک گفت: با دشمن غالب توانا جزبمکر دست نتوان یافت، و فلان جای یکی راسوست؛ یکی ماهی چند بگیر و بکش و پیش سوراخ راسو تا جایگاه مار می‌افگن، تا راسو یگان یگان می‌خورد، چون بمار رسید ترا از جور او باز رهاند. غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. روزی چند بران گذشت. راسو را عادت باز خواست، که خوکردگی بتر از عاشقی است. بار دیگر هم بطلب ماهی بر آن سمت می‌رفت، ماهی نیافت، غوک را با بچگان جمله بخورد.

 

این مثل بدان آوردم تا بدانی که بسیار حیلت و کوشش بر خلق وبال گشتست. گفت: ای پدر کوتاه کن و درازکشی در توقف دار، که این کار اندک موونت بسیار منفعت است. پیر را شره مال و دوستی فرزند در کار آورد، تا جانب دین و مروت مهمل گذاشت، و ارتکاب این محفظور بخلاف شریعت و طریقت جایز شمرد، و برحسب اشارت پسر رفت. دیگر روز قاضی بیرون رفت و خلق انبوه بنظاره بیستادند. قاضی روی بدرخت آورد و از حال زر بپرسید.

 

آوازی شنود که: مغفل برده ست. قاضی متحیر گشت و گرد درخت برآمد، دانست که در میان آن کسی باشد – که بدالت خیانت منزلت کرامت کم توان یافت – بفرمود تا هیزم بسیار فراهم آوردند و در حوالی درخت بنهادند و آتش اندران زد. پیر ساعتی صبر کرد، چون کار بجان رسید زینهار خواست. قاضی فرمود تا او فرو آوردند و استمالت نمود.

 

راستی حال قاضی را معلوم گردانید چنانکه کوتاه دستی و امانت مغفل معلوم گشت و خیانت پسرش از ضمن آن مقرر گشت. و پیر از این جهان فانی بدار نعیم گریخت با درجت شهادت و سعادت مغفرت. و پسرش، پس از آنکه ادب بلیغ دیده بود و شرایط تعریک و تعزیز در باب وی تقدیم افتاده، پدر را، مرده، بر پشت بخانه برد. و مغفل ببرکت راستی و امانت یمن صدق و دیانت زر بستد و بازگشت.

و این مثل بدان آوردم تا بدانی که عاقبت مکر نامحمود و خاتمت غدر نامحبوبست.

 

حکایت های گلستان سعدی

گلستان کتابی است نوشتهٔ شاعر و نویسندهٔ معروف ایرانی سعدی شیرازی که در یک دیباچه و هشت باب به نثر مُسَّجَع (آهنگین) نوشته شده است. غالب نوشته‌های آن کوتاه و به شیوهٔ داستان‌ها و نصایح اخلاقی است.

 

حکایت شماره ۱)

تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند و شریک رنج و راحت. خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. گفتم: این از کرم اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده و برکت دریغ داشتن، که من در نفس خویش این قدرت و سرعت می‌شناسم که در خدمت مردان یار شاطر باشم نه بار خاطر.

اِنْ لمْ اَکُن راکِب المواشی

اَسعی لَکم حامِلَ الغواشی

 

یکی زآن میان گفت: از این سخن که شنیدی دل تنگ مدار که در این روزها دزدی -به صورت درویشان برآمده- خود را در سلک صحبت ما منتظم کرد.

 

چه دانند مردم که در خانه کیست

نویسنده داند که در نامه چیست

 

و از آنجا که سلامت حال درویشان است گمان فضولش نبردند و به یاری قبولش کردند.

 

صورت حال عارفان دلق است

این قدر بس چو روی در خلق است

در عمل کوش و هرچه خواهی پوش

تاج بر سر نه و عَلَم بر دوش

ترک دنیا و شهوت است و هوس

پارسایی، نه ترک جامه و بس

در قژاکند مرد باید بود

بر مخنث سلاح جنگ چه سود

 

روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه به پای حصار خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت می‌رود و به غارت میرفت.

 

پارسا بین که خرقه در بر کرد

جامه کعبه را جل خر کرد

 

چندان که از نظر درویشان غایب شد به برجی بر رفت و درجی بدزدید. تا روز روشن شد آن تاریک، مبلغی راه رفته بود و رفیقان بی گناه خفته. بامدادان همه را به قلعه در آوردند و بزدند و به زندان کردند. از آن تاریخ ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم.

 

والسَّلامَةُ فی الوَحْده

چو از قومی یکی بی دانشی کرد

نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را

شنیدستی که گاوی در علف خوار

بیالاید همه گاوان ده را

 

گفتم: سپاس و منت خدای را عزوجل که از برکت درویشان محروم نماندم گر چه به صورت از صحبت وحید افتادم. بدین حکایت که گفتی مستفید گشتم و امثال مرا همه عمر این نصیحت به کار آید.

 

به یک ناتراشیده در مجلسی

برنجد دل هوشمندان بسی

اگر برکه‌ای پر کنند از گلاب

سگی در وی افتد کند منجلاب

 

حکایت گلستان سعدی, حکایت های آموزنده

یک حکایت از گلستان سعدی

 

حکایت شماره ۲)

یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی.

پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند.

زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت.

یکی از وزیران گفتش: پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیت مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست.

آورده‌اند که عابد به شهر اندر آمد و بستان سرای خاص ملک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای.

گل سرخش چو عارض خوبان

سنبلش همچو زلف محبوبان

همچنان از نهیب برد عجوز

شیر ناخورده طفل دایه هنوز

وَ اَفانینِ عَلیها جُلَّنار

عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نار

 

حکایت های سعدی در مورد احسان و نیکوکاری

 

حکایت درباره احسان و نیکوکاری

ابومحمّد مُشرف‌الدین مُصلِح بن عبدالله بن مشرّف، متخلص به سعدی (۶۰۶ – ۶۹۰ هجری قمری)، شاعر و نویسندهٔ پارسی‌گوی ایرانی است.

حکایت اول درباره نیکوکاری کردن:

بزارید وقتی زنی پیش شوی

که دیگر مخر نان ز بقال کوی

به بازار گندم فروشان گرای

که این جو فروشیست گندم نمای

نه از مشتری کز زحام مگس

به یک هفته رویش ندیده‌ست کس

به دلداری آن مرد صاحب نیاز

به زن گفت کای روشنایی، بساز

به امید ما کلبه اینجا گرفت

نه مردی بود نفع از او وا گرفت

ره نیکمردان آزاده گیر

چو استاده‌ای دست افتاده گیر

ببخشای کآنان که مرد حقند

خریدار دکان بی رونقند

جوانمرد اگر راست خواهی ولیست

کرم پیشهٔ شاه مردان علیست

 

یک زمان، زنی نزد شوهر خود گلایه کرد که «دیگر از بقال محله نان نخر»

برو و از بازار گندم فروشان خرید کن که این بقال به جای گندم، جو می‌فروشد.

یک هفته است که کسی صورت او را ندیده است و دلیل آن هم از ازدحام مشتری نیست، بلکه از ازدحام و انبوهی مگسان در اطراف او است که صورتش دیده نمی‌شود!

آن مرد نیازمند با دلداری به زنش گفت: ای روشنایی! مدارا کن!

به امید اینکه ما از او خرید کنیم، اینجا دکان باز کرده است. رسم مردانگی نیست که سودش را از او دریغ کنیم.

دنباله‌رو نیکمردان آزاده باش! هنگامی که به پا ایستاده‌ای، دست آنان که بر زمین افتاده‌اند را بگیر

بخشش کن! که آنان که مردان حقیقت هستند، از مغازه‌هایی که رونق ندارند خرید می‌کنند.

اگر به راستی به دنبال شخص جوانمرد می‌گردی، «ولی» جوانمرد راستین است. سرور مردان که پیشه‌اش بخشندگی است، «علی» است.

 

حکایت آموزنده, حکایت های گلستان سعدی

حکایت آموزنده

 

حکایت دوم درباره نیکی کردن:

شنیدم که پیری به راه حجاز

به هر خطوه کردی دو رکعت نماز

چنان گرم رو در طریق خدای

که خار مغیلان نکندی ز پای

به آخر ز وسواس خاطر پریش

پسند آمدش در نظر کار خویش

به تلبیس ابلیس در چاه رفت

که نتوان از این خوب تر راه رفت

گرش رحمت حق نه دریافتی

تبلیغات آنلاین،رشد درآمد,هزینه تبلیغات

غرورش سر از جاده برتافتی

یکی هاتف از غیبش آواز داد

که ای نیکبخت مبارک نهاد

مپندار اگر طاعتی کرده‌ای

که نزلی بدین حضرت آورده‌ای

به احسانی آسوده کردن دلی

به از الف رکعت به هر منزلی

 

تفسیر فیل در تاریکی, تفسیر شعر فیل مولوی, حکایت مولانا

حکایت فیل مولانا

 

داستان و تفسیر حکایت فیل در تاریکی

مردم در وصف حضرت حق نه کاملا بر صواب اند و نه بر خطا. آنان مثل آن نابینایی است که به فیلی می رسند و هر کدام به عضوی از اعضای او دست می سایید و پیش خود صورتی تجسم کنند. ما آدمیان کلیتی از حضرت حق به دست آورده ایم و هر کس به تصور خود تصویری دارد و هر یکی مدعی که من درست می بینم.

داستان حکایت فیل مولانا  

داستان به این صورت است که در هندوستان فیلی آوردند  و در یک خانه تاریک قرار دادند و مردمی که تا به آن زمان فیل ندیده بودند در خانه تاریکی بر روی فیل دست می کشیدند ، هر کس تصویری از فیل در ذهن خود ساخت.

 

به عنوان مثال کسی که بر روی خرطومش دست می کشید فیل را به شکل یک لوله تصور کرد. کسی که بر گوش فیل دست می کشید و او را مانند یک بادبزن مجسم کرد. فردی که  دست به پای فیل ، او را مانند یک ستون محکم تجسم کرد. فردی دیگری که دست بر کمر فیل کشید و فیل را مانند تخت تصور کرد.

اگر در خانه شمعی روشن می کردند. اختلاف تصورات افراد از بین می‌رفت. ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص می باشد و نمی‌توان همه چیز را با حس و عقل شناخت.

 

تفسیر حکایت فیل مولوی

مولانا در تمثیل خود حضرت حق را فیل و تاریکی اتاق را دنیای مادی که انسان در حجابها و لایه های آن پوشیده مانده است که عقل خود را زندانی احساس لامسه کرده اند، تشبیه کرده است و شمع در این شعر کنایه از کشف و یقین می باشد. که هر گاه این نور در قلبی روشن شود، به معرفت و شناخت حقیقی خواهد رسید و تمثیل فیل در مثنوی داستان افراد سطحی نگری می باشد که خدا را در تعصب و حجابهای مادی دنیوی گم کرده اند.

 

تبلیغات آنلاین،رشد درآمد,هزینه تبلیغات
حکایت فیل در تاریکی, حکایت فیل مولانا, حکایت فیل در تاریکی مولانا

 داستـان فیـل در مثنـوی معنـوی

 

شعر کامل “اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل”

پیشنهاد ویژه
  • رزرو تور کیشپایین ترین نرخ وبیشترین تنوع پکیج تورکیش
  • مشاوره,حل اختلافات زناشویی,مشاوره ازدواجارائه موثرین راهکاررفع اضطراب و حواس پرتی
  • ماشین،ماشین ایرانی،ماشین خارجیبا ۳۰۰میلیون چه ماشینی میتونی بخری؟

  

پیل اندر خانهٔ تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی‌شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودانست این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن برو چون بادبیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بدست

همچنین هر یک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان شد مختلف

آن یکی دالش لقب داد این الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دستست و بس

نیست کف را بر همهٔ او دست‌رس

چشم دریا دیگرست و کف دگر

کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر

جنبش کفها ز دریا روز و شب

کف همی‌بینی و دریا نه عجب

ما چو کشتیها بهم بر می‌زنیم

تیره‌چشمیم و در آب روشنیم

ای تو در کشتی تن رفته به خواب

آب را دیدی نگر در آب آب

آب را آبیست کو می‌راندش

روح را روحیست کو می‌خواندش

موسی و عیسی کجا بد کآفتاب

کشت موجودات را می‌داد آب

آدم و حوا کجا بد آن زمان

که خدا افکند این زه در کمان

این سخن هم ناقص است و ابترست

آن سخن که نیست ناقص آن سرست

گر بگوید زان بلغزد پای تو

ور نگوید هیچ از آن ای وای تو

ور بگوید در مثال صورتی

بر همان صورت بچفسی ای فتی

بسته‌پایی چون گیا اندر زمین

سر بجنبانی ببادی بی‌یقین

لیک پایت نیست تا نقلی کنی

یا مگر پا را ازین گل بر کنی

چون کنی پا را حیاتت زین گلست

این حیاتت را روش بس مشکلست

چون حیات از حق بگیری ای روی

پس شوی مستغنی از گل می‌روی

شیر خواره چون ز دایه بسکلد

لوت‌خواره شد مرورا می‌هلد

بستهٔ شیر زمینی چون حبوب

جو فطام خویش از قوت القلوب

حرف حکمت خور که شد نور ستیر

ای تو نور بی‌حجب را ناپذیر

تا پذیرا گردی ای جان نور را

تا ببینی بی‌حجب مستور را

چون ستاره سیر بر گردون کنی

بلک بی گردون سفر بی‌چون کنی

آنچنان کز نیست در هست آمدی

هین بگو چون آمدی مست آمدی

راههای آمدن یادت نماند

لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند

هوش را بگذار وانگه هوش‌دار

گوش را بر بند وانگه گوش دار

نه نگویم زانک خامی تو هنوز

در بهاری تو ندیدستی تموز

این جهان همچون درختست ای کرام

ما برو چون میوه‌های نیم‌خام

سخت گیرد خامها مر شاخ را

زانک در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین لب‌گزان

سست گیرد شاخها را بعد از آن

چون از آن اقبال شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان

سخت‌گیری و تعصب خامی است

تا جنینی کار خون‌آشامی است

چیز دیگر ماند اما گفتنش

با تو روح القدس گوید بی منش

نه تو گویی هم بگوش خویشتن

نه من ونه غیرمن ای هم تو من

همچو آن وقتی که خواب اندر روی

تو ز پیش خود به پیش خود شوی

بشنوی از خویش و پنداری فلان

با تو اندر خواب گفتست آن نهان

تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق

بلک گردونی ودریای عمیق

آن تو زفتت که آن نهصدتوست

قلزمست وغرقه گاه صد توست

خود چه جای حد بیداریست و خواب

دم مزن والله اعلم بالصواب

دم مزن تا بشنوی از دم ز نان

آنچ نامد در زبان و در بیان

دم مزن تا بشنوی زان آفتاب

آنچ نامد درکتاب و در خطاب

دم مزن تا دم زند بهر تو روح

آشنا بگذار در کشتی نوح

همچو کنعان کشنا می‌کرد او

که نخواهم کشتی نوح عدو

هی بیا در کشتی بابا نشین

تا نگردی غرق طوفان ای مهین

گفت نه من آشنا آموختم

من به جز شمع تو شمع افروختم

هین مکن کین موج طوفان بلاست

دست و پا و آشنا امروز لاست

باد قهرست و بلای شمع کش

جز که شمع حق نمی‌پاید خمش

گفت نه رفتم برآن کوه بلند

عاصمست آن که مرا از هر گزند

هین مکن که کوه کاهست این زمان

جز حبیب خویش را ندهد امان

گفت من کی پند تو بشنوده‌ام

که طمع کردی که من زین دوده‌ام

خوش نیامد گفت تو هرگز مرا

من بری‌ام از تو در هر دو سرا

هین مکن بابا که روز ناز نیست

مر خدا را خویش وانباز نیست

تا کنون کردی واین دم نازکیست

اندرین درگاه گیرا ناز کیست

لم یلد لم یولدست او از قدم

نه پدر دارد نه فرزند و نه عم

ناز فرزندان کجا خواهد کشید

ناز بابایان کجا خواهد شنید

نیستم مولود پیراکم بناز

نیستم والد جوانا کم گراز

نیستم شوهر نیم من شهوتی

ناز را بگذار اینجا ای ستی

جز خضوع و بندگی و اضطرار

اندرین حضرت ندارد اعتبار

گفت بابا سالها این گفته‌ای

باز می‌گویی بجهل آشفته‌ای

چند ازینها گفته‌ای با هرکسی

تا جواب سرد بشنودی بسی

این دم سرد تو در گوشم نرفت

خاصه اکنون که شدم دانا و زفت

گفت بابا چه زیان دارد اگر

بشنوی یکبار تو پند پدر

همچنین می‌گفت او پند لطیف

همچنان می‌گفت او دفع عنیف

نه پدر از نصح کنعان سیر شد

نه دمی در گوش آن ادبیر شد

اندرین گفتن بدند و موج تیز

بر سر کنعان زد وشد ریز ریز

نوح گفت ای پادشاه بردبار

مر مرا خر مرد و سیلت برد بار

وعده کردی مر مرا تو بارها

که بیابد اهلت از طوفان رها

دل نهادم بر امیدت من سلیم

پس چرا بربود سیل از من گلیم

گفت او از اهل و خویشانت نبود

خود ندیدی تو سپیدی او کبود

چونک دندان تو کرمش در فتاد

نیست دندان بر کنش ای اوستاد

تا که باقی تن نگردد زار ازو

گرچه بود آن تو شو بیزار ازو

گفت بیزارم ز غیر ذات تو

غیر نبود آنک او شد مات تو

تو همی دانی که چونم با تو من

بیست چندانم که با باران چمن

زنده از تو شاد از تو عایلی

مغتذی بی واسطه و بی حایلی

متصل نه منفصل نه ای کمال

بلک بی چون و چگونه و اعتلال

ماهیانیم و تو دریای حیات

زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

تو نگنجی در کنار فکرتی

نی به معلولی قرین چون علتی

پیش ازین طوفان و بعد این مرا

تو مخاطب بوده‌ای در ماجرا

با تو می‌گفتم نه با ایشان سخن

ای سخن‌بخش نو و آن کهن

نه که عاشق روز و شب گوید سخن

گاه با اطلال و گاهی با دمن

روی با اطلال کرده ظاهرا

او کرا می‌گوید آن مدحت کرا

شکر طوفان را کنون بگماشتی

واسطهٔ اطلال را بر داشتی

زانک اطلال لئیم و بد بدند

نه ندایی نه صدایی می‌زدند

من چنان اطلال خواهم در خطاب

کز صدا چون کوه واگوید جواب

تا مثنا بشنوم من نام تو

عاشقم برنام جان آرام تو

هرنبی زان دوست دارد کوه را

تا مثنا بشنود نام ترا

آن که پست مثال سنگ لاخ

موش را شاید نه ما را در مناخ

من بگویم او نگردد یار من

بی صدا ماند دم گفتار من

با زمین آن به که هموارش کنی

نیست همدم با قدم یارش کنی

گفت ای نوح ار تو خواهی جمله را

حشر گردانم بر آرم از ثری

بهر کنعانی دل تو نشکنم

لیکت از احوال آگه می‌کنم

گفت نه نه راضیم که تو مرا

هم کنی غرقه اگر باید ترا

هر زمانم غرقه می‌کن من خوشم

حکم تو جانست چون جان می‌کشم

ننگرم کس را وگر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

عاشق صنع توم در شکر و صبر

عاشق مصنوع کی باشم چو گبر

عاشق صنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او کافر بود

 

 

کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب  حکایت های مولانا, شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب, مثنوی معنوی

حکایت های مولانا

 

شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری می باشد ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت.

انسانِ عاشق تشنه ی دیدار حق و حقیقت می باشد، اما دنیای مادی مانع دید وی می باشد. هر چه انسان به این دنیا بیشتر دل ببندد دیواری محکم تر بین انسان و حقیقت ایجاد می شود که برداشتن آن آسان نمی باشد و هر چه زمان بگذرد دیوار بلند تر و محکم تر می شود و شما ناتوان تر می شوید.

 

داستان حکایت کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

بر کنار جوی آبی دیوار بلندی بود که یک فرد تشنه آنسوی دیوار نشسته بود و به آب دسترسی نداشت و حال زار و نزار و آشفتگی داشت.

فرد تشنه از دیوار خشتی می کند و در آب می انداخت و صدای آب شنیده می شد که برای فرد تشنه ، دلنشین بود و از شنیدن آن مست می گردید.

آب دلیل انداختن خشت را از تشنه لب پرسید، فرد تشنه لب می گوید که در این کار دو فایده وجود دارد و من از این کار دست بر نمی دارم.

 

فرد تشنه می گوید که اولین فایده  این کار شنیدن صدای آب ( معشوق ) است ، که برای تشنگان مانند شنیدن نوای رَباب و همچنین مانند شیپور اسرافیل که در روز محشر، مُردگان را زنده می کند است.

و شنیدن صدای آب مانند رعد و برق در فصل بهار است که باغ ها از آن نقش و نگار می گیرند و یا مثل زمان زکات برای فقیر و یا پیغام نجات برای زندانی است.

 

فایده دیگر آن کَندن خشت است که به معبودم نزدیکتر می شوم و ارتفاع دیوار کم کم کوتاه می شود در نتیجه به معشوق نزدیکتر می شوم.

تبلیغات آنلاین،رشد درآمد,هزینه تبلیغات

تا زمانیکه جسم خاکی ما از دنیای مادیات و صفات حیوانی افراشته شده باشد ، تقرّب به معشوق ازلی ممکن نیست و نمی توان بر آب حیات سجده کرد.

 

پیشنهاد ویژه
  • خدمات حقوقی و ثبت ,وکالتدرخواست وکیل طلاق و مشاوره تلفنی رایگان
  • لباس دخترانه,لباس پسرانه,خرید لباس بچگانهکلی ست جدید بچه گانه زیر ۵۰هزارتومان!
  • ظروف پذیرایی,ظرف مسافرتی,لوازم آشپزخانهتخفیف ۲۵% تابه گریل مربع در دار

مولانا به نکته ی جالبی اشاره میکند: تا جوان هستی میتوانی این دیوار را خراب کنی وگرنه وقتی به دوران پیری رسیدی دیگر کندن خشت از دیوار به این راحتی امکان پذیر نیست. هم تو پیر و فرتوت شدی و هم اخلاقیات بد تو ریشه در تو دوانده و محکم تر شده و دیگر رهایی از آنها به این راحتی میسر نیست !

پس بجنبید که راه طولانی و زمان اندک است …

 

 حکایت های قدیمی, کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب  حکایت های مولانا, شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

 

شعر کامل “کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب”

بر لب جو بوده دیواری بلند

بر سر دیوار تشنهٔ دردمند

مانعش از آب آن دیوار بود

از پی آب او چو ماهی زار بود

ناگهان انداخت او خشتی در آب

بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب

چون خطاب یار شیرین لذیذ

مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ

از صفای بانگ آب آن ممتحن

گشت خشت‌انداز از آنجا خشت‌کن

آب می‌زد بانگ یعنی هی ترا

فایده چه زین زدن خشتی مرا

تشنه گفت آبا مرا دو فایده‌ست

من ازین صنعت ندارم هیچ دست

فایدهٔ اول سماع بانگ آب

کو بود مر تشنگان را چون رباب

بانگ او چون بانگ اسرافیل شد

مرده را زین زندگی تحویل شد

یا چو بانگ رعد ایام بهار

باغ می‌یابد ازو چندین نگار

یا چو بر درویش ایام زکات

یا چو بر محبوس پیغام نجات

چون دم رحمان بود کان از یمن

می‌رسد سوی محمد بی دهن

یا چو بوی احمد مرسل بود

کان به عاصی در شفاعت می‌رسد

یا چو بوی یوسف خوب لطیف

می‌زند بر جان یعقوب نحیف

می‌زند بر جان یعقوب نحیف

فایدهٔ دیگر که هر خشتی کزین

بر کنم آیم سوی ماء معین

کز کمی خشت دیوار بلند

پست‌تر گردد بهر دفعه که کند

پستی دیوار قربی می‌شود

فصل او درمان وصلی می‌بود

سجده آمد کندن خشت لزب

موجب قربی که واسجد واقترب

تا که این دیوار عالی‌گردنست

مانع این سر فرود آوردنست

سجده نتوان کرد بر آب حیات

تا نیابم زین تن خاکی نجات

بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر

زودتر بر می‌کند خشت و مدر

هر که عاشقتر بود بر بانگ آب

او کلوخ زفت‌تر کند از حجاب

او ز بانگ آب پر می تا عنق

نشنود بیگانه جز بانگ بلق

ای خنک آن را که او ایام پیش

مغتنم دارد گزارد وام خویش

اندر آن ایام کش قدرت بود

صحت و زور دل و قوت بود

وان جوانی همچو باغ سبز و تر

می‌رساند بی دریغی بار و بر

چشمه‌های قوت و شهوت روان

سبز می‌گردد زمین تن بدان

خانهٔ معمور و سقفش بس بلند

معتدل ارکان و بی تخلیط و بند

پیش از آن کایام پیری در رسد

گردنت بندد به حبل من مسد

خاک شوره گردد و ریزان و سست

هرگز از شوره نبات خوش نرست

آب زور و آب شهوت منقطع

او ز خویش و دیگران نا منتفع

ابروان چون پالدم زیر آمده

چشم را نم آمده تاری شده

از تشنج رو چو پشت سوسمار

رفته نطق و طعم و دندانها ز کار

روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز

کارگه ویران عمل رفته ز ساز

کارگه ویران عمل رفته ز ساز

بیخهای خوی بد محکم شده

قوت بر کندن آن کم شده

 

 

عکس کریستین بیل, معروف ترین فیلم کریستین بیل, دوست دختر کریستین بیل

کریستین بیل بازیگر معروف نقش بتمن

 

بیوگرافی و عکس های کریستین بیل بازیگر

کریستین بیل بازیگر انگلیسی ، آمریکایی هنگامی که ۱۳ ساله بود با ایفای بازیگر نقش اول توانست نظر منتقدان را نسبت به خود جلب کند. از آن پس او به یک بازیگر حرفه ای تبدیل شد به طوری که یکی از بهترین بازیگر متد ها به شمار می رود. کریستین  ۴ بار نامزد دریافت جایزه اسکار شده است.

چکیده ای از بیوگرافی کریستین بیل

نام اصلی : کریستین چارلز فیلیپ بیل

تاریخ تولد : ۳۰ ژانویه ۱۹۷۴

محل تولد : پمبروکشر ، بریتانیا

ملیت : آمریکایی

فعالیت : بازیگر

 

عکس های جدید کریستین بیل, عکس هایی از کریستین بیل , بیوگرافی کریستین بیل

زندگی نامه کریستین بیل

 

بیل در تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۷۴ میلادی در بریتانیا متولد شد. او ملیت آمریکایی دارد. کریستین بازیگر را در سن ۱۳ سالگی در فیلم امپراتوری خورشید آغاز کرد. او در این فیلم نقش اول داشت. داستان فیلم امپراتوری خورشید در رابطه با پسر بچه ای است که در جنگ جهانی دوم از پدر و مادر خود جدا می شود و سر از اردوگاه نگهداری ژاپنی در می آورد.

 

کریستین بیل به صورت حرفه ای بازیگری می کند به طوری که به او بازیگر متد می گویند. بازیگر متد به هنرپیشه ای گفته می شود که مدت ها قبل از فیلم برداری و آغاز فعالیت ، زندگی خودش را با زندگی کاراکتر فیلم یکسان می کند.

 

جالب است بدانید این بازیگر در فیلم حقه بازی آمریکایی ۱۸ کیلوگرم وزن خود را افزایش داد و برای فیلم معاون نیز وزن خود را به ۱۰۲ کیلوگرم رساند. این درحالی است که همان سال وزن خود را برای بازی در فیلم “فورد در برابر فراری” کاهش داد.

شهرت اصلی این بازیگر جوان ، با ایفای نقش در سه گانه بتمن رقم خورد. وی کاراکتر بتمن را به خوبی اجرا کرد به طوری که ستایش منتقدین را به همراه داشت.

 

جوایز و افتخارات کریستین چارلز فیلیپ بیل

بیل در سال ۲۰۱۰ با بازی در فیلم مبارز توانست جایزه اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کند. پس از آن در سال ۲۰۱۳ هنگامی که در فیلم حقه بازی آمریکایی بازی کرد ، دومین نامزد جایزه اسکار شد. و همچنین با ایفای نقش در فیلم رکورد بزرگ ، نامزد دریافت اسکار و در سال ۲۰۱۹ نیز برای بازی در فیلم معاون نامزد جایزه اسکار شد.

 

کریستین بیل و همسرش, فیلمهای کریستین بیل, بهترین فیلمهای کریستین بیل

جوایز اسکار کریستین بیل

 

علاوه بر این موارد کریستین بیل توانست جایزه گلدن گلوب را برای بهترین بازیگر مرد فیلم کمدی – موزیکال به دست آورد. با این حساب او ۲ جایزه گلدن گلوب + یک جایزه اسکار و ۴ بار نامزد اسکار را در کارنامه خود ثبت کرده است.

 

رقابت کریستین بیل با لئوناردو دیکاپریو

یکی از سر سخت ترین رقیب های دیکاپریو ، کریستین بیل می باشد. در فیلم تایتانیک ، در واقع کریستین بیل و لئوناردو دیکاپریو هردو برای نقش اول نامزد شده بودند که در این رقابت دیکاپریو موفق شد بیل را شکست دهد و نقش جک را از آن خود کند.

 

بیوگرافی کریستین بیل, بیوگرافی کریستین بیل بازیگر, کریستین بیل و همسرش

کریستین بیل رقیب سر سخت لئوناردو دیکاپریو

 

پس از این فیلم نیز این دو هنرپیشه در فیلم روانی آمریکایی در مقابل هم قرار گرفتند که این بار بیل توانست موفق شود در این فیلم ایفای نقش کند.

از رقابت های دیگر آن ها می توان به نقش هیوگلس در فیلم بازگشته اشاره کرد. در این فیلم نیز دیکاپریو موفق شد برنده شود و اتفاقا برای همان فیلم هم جایزه اسکار دریافت کند.

 

ازدواج و فرزندان کریستین بیل

کریستین چالز فیلیپ بیل در سال ۲۰۰۰ هنگامی که ۲۶ ساله بود با سیبی بلازیک ازدواج کرد. بلازیک متولد ۱۹۷۰ مدل سابق و چهره پرداز و دستیار شخصی وینونا رایدر (بازیگر معروف که جایزه اسکار نیز دارد) می باشد.

 

عکس کریستین بیل, معروف ترین فیلم کریستین بیل, دوست دختر کریستین بیل

کریستین بیل با سیبی بلازیک در سال ۲۰۰۰ ازدواج کرد

 

این زوج هنری یک دختر به نام امیلین و یک پسر به نام جوزف دارند. امیلین در سال ۲۰۰۵ متولد شد و پس از آن در سال ۲۰۱۵ پسر کریسیتن بیل یعنی جوزف به دنیا آمد. بیل و خانواده اش در لس آنجلس زندگی می کنند.

کریستین نیز همانند پدرش عاشق طبیعت است و در حمایت از صلح سبز و صندوق جهانی طبیعت فعالیت هایی انجام می دهد.

 

کودکی و خانواده پدری بیل

 

بیوگرافی کریستین بیل, بیوگرافی کریستین بیل بازیگر, کریستین بیل و همسرش

تصویر خانوادگی کریستین بیل

 

کریستین بیل در پمبروکشر ، ولز به دنیا آمد. پدر او دیوید بیل موسس شکرت و مدیر یک مجموعه استعدادیابی بود. مادرش جنی جیمز بازیگر سیرک بود و هردوی آن ها انگلیسی بودند. بیل دوران کودکی اش را در ولز ، ساری و دورست در انگلستان و پرتغال گذراند.

 

تبلیغات آنلاین،رشد درآمد,هزینه تبلیغات

هنگامی که کریستین بیل ۱۷ ساله بود پدر و مادرش از هم جدا شدند. او به همراه پدرش به لس آنجلس رفت اما مادر و خواهرش در بورنمورث ماندند.

همچنین بیل در سن کودکی اش برای اولین باری که جلوی دوربین رفت ، تبلیغی برای شرکت سازنده لطیف کننده پارچه لنور در سال ۱۹۸۲ و در سن ۸ سالگی بود علاوه بر این در تبلیغ غلات “پک من” نیز بازی کرد.

 

۱۰ نکته جالب از کریستین بیل که احتمالا نمی دانستید :

۱٫ بیل عاشق حیوانات است به طوری که ۲ سگ و ۳ گربه دارد که آن ها را پیدا کرده است.

۲٫ جوان ترین بازیگر نقش بتمن

۳٫ هنگامی که ۱۶ ساله بود ترک تحصیل کرد

۴٫ او رکورد بیشترین کاهش وزن برای فیلم هایش را دارد.

پیشنهاد ویژه
  • سیسمونی,سرویس خواب نوزاد,شوینده نوزادکوله های سبک و قایل شستشو مادر و کودک
  • جذب فالوورر,افزایش فالوور,خرید لایک و کامنتچطور در کوتاه مدت فالورها را ۲ برابر کنیم
  • ظروف پذیرایی,ظرف مسافرتی,لوازم آشپزخانهخرید سرویس چایخوری مسافرتی ۶نفره

۵٫ به طوری زندگی شخصی دارد که حتما اسم فرزندانش را هم تایید نکرده است

۶٫ طرفدار فیلم های ترمیناتور است و در یکی از آن ها بازی کرده است.

۷٫ طرفدار پرا پا قرص بازی های کامپوتری است.

۸٫ کریستین بیل در سال ۲۰۰۰ به یکی از ۸ فرد تاثیر گذار و زیباترین مرد زیر ۳۰ سال تبدیل شد.

۹٫ اولین معرف بازیگری او خواهرش لوئیز بیل بود.

۱۰٫ همچنین جالب است بدانید او به هیچ وجه مصاحبه کردن را دوست ندارد.

۱۱٫بیل یک مادر خوانده به نام گلوریا استینم دارد که در سال ۲۰۰۰ با پدرش ازدواج کرد.

 

لیست ۱۰ فیلم برتر کریستین بیل

• سه گانه شوالیه تاریکی

• فورد در برابر فراری

• زنان کوچک

• مشت زن

• حقه بازی آمریکایی

• رکورد بزرگ

• ماشین کار

• من آنجا نیستم

• ۱۳ و ۱۰ دقیقه به یوما

• سپیده دم دهایی

 

جدول فیلم های کریستین چالز بیل

 ۱۹۸۶ – آناستازیا : راز انا  ۱۹۸۷ – قلب کشور ۱۹۸۷ – میوه در سرزمین دور دست
 ۱۹۸۷ – امپراتوری خورشید  ۱۹۸۹ – هتری پنجم ۱۹۹۰ – جزیره گنج
۱۹۹۱ – یک قاتل کیفیت ۱۹۹۲ – روزنامه فروشان ۱۹۹۳ – بچه های سوینگ
۱۹۹۴ – زنان کوچک ۱۹۹۴ – شاهزاده یوتالند ۱۹۹۵ – پوکاهانتس
۱۹۹۶ – تصویر یک بانو ۱۹۹۶ – مامور مخفی ۱۹۹۷ – مترولند
 ۱۹۹۸ – معدن طلای مخملی ۱۹۹۸ – تمام حیوانات کوچک  ۱۹۹۹ – رویای شب نیمه
 ۱۹۹۹ – تابستان  ۱۹۹۹ – مریم مادر عیسی ۲۰۰۰ – روانی آمریکایی
 ۲۰۰۰ – شفت  ۲۰۰۱ – ماندولین کاپیتان کارولی  ۲۰۰۲ – سلطنت آتش
 ۲۰۰۲ – تعدل  ۲۰۰۴ – قصر متحرک هاول ۲۰۰۴ – ماشین کار
 ۲۰۰۵ – بر جدید ۲۰۰۵ – زمان های خشن ۲۰۰۶ – سپیده دم رهایی
۲۰۰۶ – حیثیت  ۲۰۰۷ – من آنجا نیستم  ۲۰۰۷ – ۳:۱۰ به یوما
 ۲۰۰۸ – شوالیه تاریکی  ۲۰۰۹ – دشمنان ملت ۲۰۰۹ – نابودگر : رستگاری
 ۲۰۱۰ – مشت زن  ۲۰۱۱ – گل های جنگ ۲۰۱۲ – شوالیه تاریکی بر می خیزد
۲۰۱۳ – خارج از کوه  ۲۰۱۳ – حقه بازی آمریکایی ۲۰۱۴ – خروج : خدایان و پادشاهان
 ۲۰۱۵ – شوایه های جام ها  ۲۰۱۵ – رکورد بزرگ ۲۰۱۶ – قول
 ۲۰۱۷ – متخاصمان ۲۰۱۸ – مولگی ۲۰۱۸ – معاون
۲۰۱۹ – فورد در برابر فراری  –

 

آلبوم تصاویر کریستین بیل

 

صفحه 3 از 3
قبلی 123